دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

سخت است

سخت است درک کردن دختری که غم هایش را خودش میداند و دلش

 

سخت است درک کردن دختری که بغض هایش را خودش دیده و دلش

 

اما همه تنها لبخندهایش را میبینند

 

همه حسرت میخورند برای شاد بودنش

 

بخاطر خنده هایش

 

و هیچ کس جز همان دختر نمیداند چقدر تنها است

 

و هیچ کس نمیداند که چقدر میترسد : از شکستن

 

از باختن

 

از اعتماد بی حاصل دوباره اش

 

از یخ زدن احساس و قلبش

 

درک این دختر ”سخت است”

 


[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:سخت است, ] [ 11:43 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]

حکایت من...

 

 

حکایت من

 

حکایت آن اسباب بازی خرابی ست

 

که دارد، یکباره، همه ی ته مانده ی کوکش را با سر و صدای زیاد خالی می کند

 

و پس از آن...

 

دیگر ساکت خواهد شد،تا....

 

همیشه این حکایت من است....

 

حکایت ته مانده ی گریه هایم ته مانده ی فریادهایم...

 

این است ... حکایت نفس ها ی آخر بهانه گیری هایم

 

و پس از آن یک عمر، باید سر قبر این روزهایم یاد کنند

 

گریه هایم را

 

فریادهایم را

 

بهانه هایم را


[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:حکایت من,,,, ] [ 11:22 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]

حوالی دل من

گاهی که خیلی غمگین میشوم

 

گریه نمیکنم

 

فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم

 

و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم

 

و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم

 

و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید

 

و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم

 

و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !

 

گاهی که خیلی غمگین میشوم خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی

 

و خود را در آغوشِ خود رها میکنم دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم

 

و فراموش نشده ام نمرده ام !

 

گاهی که خیلی غمگین میشوم مدتها خود را در آینه مینگرم !

 

امشب از آن گاهی هاست …

 

 


[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:حوالی دل من, ] [ 10:49 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]